مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

با سلام

در این پست 5 داستان کوتاه مدیریتی قرار داده شده است که امیدوارم مورد پسند دوستان قرار گیرد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

با سلام خدمت دوستان عزیز

در ادامه مطلب دو داستان کوتاه اما جالب گذاشته ام که اگر با تفکر خوانده شود می تواند راهنمای خوبی برای ما در بسیاری از کارهایمان باشد.

داستان صرفا برای خواندن و عبور کردن نیست، باید از جملات کلیدی و راهنمایی هایش درس گرفت. امیدوارم این دو داستان هم بتواند رسالت خود را انجام دهد.

دوستان گرامی لطفا پس از خواندن مطالب بنده را از نظرات خود مطلع کنید. نظرات کمی در مورد مطالب گذاشته می شود که از نظر بنده می تواند دو حالت داشته باشد: یکی اینکه: مطالب پر است از ایراد و کاملا بدون استفاده، که امیدوارم این گونه نباشد. و دوم اینکه آنقدر خوب است که دیگر حرفی برای گفتن نمی گذارند، که مطمئنم اینگونه نیست.

پس من منتظر نظرات خوب دوستان هستم.

با تشکر : ک . ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

سخنی با دوستان بازدید کننده:

دوستان این دو داستان کوتاه را از دست ندهید. تبلیغ نمی کنم برای بالا بردن آمار وبلاگ. و پس از خواندن آنها چند لحظه فکر کنیم ببینیم رفتار ما چگونه است و چه اندازه به تلاش نیاز داریم تا به نقطه ایده آل برسیم.

داستانها را در ادامه بخوانید و نظراتتان را از من دریغ نکنید.

با تشکر: ک.ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

حکایت مشکلات زندگی و رفتار ما

 
استادی در شروع کلاس درس، ليوانی پر از آب را به دست گرفت.
 آن را بالا گرفت که همه ببينند.
 بعد از شاگردان پرسيد : به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.

اما سوال من اين است :


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

ایرانی و کارمند آمریکایی

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره.


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

حواستان به منبع سوال باشد!

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

دارم میمیرم!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم!


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

 

چون در مدرسه قهوه ای است!
مسابقه شنايی در دهكده شيوانا ترتيب داده شده بود و جوانان دهكده و از جمله چند تا از شاگردان مدرسه شيوانا هم در اين مسابقه شركت كرده بودند. جمعيت بزرگي در اطراف درياچه نزديك دهكده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند. يكی از شاگردان شيوانا كه...


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

پدرم و رادیوی کوچکش

قادر مرادی

پدرم رادیوی کوچکی داشـت که شـب و روز با آن سـرگردان بود. هـمیشـه که رادیو می شـنید، رادیو را به گوشـش می چسـپاند، سـیم هوایی شـکسـتهء آن را بلند می کرد و بایک دسـت دیگر گوتک عـقربهء رادیو را آهـسـته، آهـسـته و بسـیار با دقـت و احتیاط می چرخاند تا صدای رادیو صاف تر شـود و بتواند خبر ها را درسـت تر بشـنود.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

فرزانگی پیری

توکای پیری تکه نانی پیدا کرد ، آن را برداشت و به پرواز در آمد . پرندگان جوان این را که دیدند ، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند .
وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می کنند ، نان را به دهان ماری انداخت و...



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

نوشته روی دیوار

تقدیمی ناچیز به تمامی مادران

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید.

وقتی مادرش را دید به او گفت: ...



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد ....



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 1 خرداد 1390برچسب:داستان کوتاه کوتاه,عقاب,طرز تفکر,آینده,
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد